ما اومدیم با کلی عکس و خاطره بعد از سه سال و 6 ماه
سلام نفسم. سلام زندگیم.سلام عمرم
چند روز پیش بعد از این همه وقت به طور اتفاقی بابا سامان وبلاگتو دید و منو صدا کرد پریناز بیا ببین چی پیدا کردمواااااااای نمیدونی چه ذوقی کردم وقتی عکسای وبلاگتو دیدیم
با دیدن هر کدوم کلی قربون صدقه ات رفتم اخه این عکسا تو رم قبلی لپ تاب بوده و الان رمشو عوض کردیم و اینها رو ندارم.حیف که خودت اون موقع خواب بودی ونتونستم بهت نشونشون بدم ولی امروز همه رو بهت نشون دادم.اول عکس پروفایلتو نشون دادم و ازت پرسیدم پرهام مامان این نینیو میشناسی؟
گفتی:اره ی نینیهالهی دورت بگردم من نفس که انقدر شیرینی.
گفتم:نه مامانی این نی نی تویی .تا اینوگفتم دوباره با دقت بیشتر نگاه کردی و خندیدی و سوالات مکرر شروع شد. هر کدوم از عکسارو که نشونت دادم کلی در موردش سوال میکردی
منم جواب مبدادم ولی قیافم اینطوری بود
خلاصه هر دوکلی ذوق کردیم عکساتودیدیم.
این مدت طولانی که نبودیم خیلی اتفاقات خوب وبد افتاده و برای من مشکلی پیش اومد که کلا فراموش کردم وبلاگتو و خلیلی از دلخوشی ها روولی الان خوبم خدا رو شکر.
از این به بعد هر زمان وقت کردم میام و خاطراتمون رو ایجا ثبت میکنم برات.
ماشالا الان حسابی بزرگ شدیوچند روز دیگه 4 سالت میشه
الان چند روزه همش میپرسی مامان کی تولدم میشه؟حسابی منتظر روز تولدت هستی.البته منم دست کمی از تو ندارم و ذوق دارم واسه اون روز و همش دارم برنامه ریزی میکنم که چه کارایی قراره انجام بدم.به امید خدا .ایشالا با دل خوش و شادی سپری بشه.
اینم جدیدترین عکسایی که ازت گرفتم و الان داشتم
کلی عکس و فیلم از این 4 سال داری که از امروز همه رو میزارم وبلاگت.
فعلا برم تا شام درست کنم تا بعد