کمی حرف دل برای گل پسرم
سلام عشق مامان!
سلام قند عسل مامانی.مامان دیگه داره کم کم تنبل میشه و شکلمش روز به روز میاد جلو تر و نمیتونه بیاد و برات بنویسه اخه هم نشستن زیاد برام سخت شده و هم شما اذیت میشی وقتی زیاد یه جا میشینم. الان هم که نشستم دارم مینویسم کمی که رو به جلو خم میشه احساس میکنم به شما فشار میاد و شما هم به قفسه سینه من فشار میاری.الهی من فدات ببخش مامان رو اگه یه وقتایی ناخواسته باعث اذیتت شدم عشقم
شما هم که روز به روز بزرگتر میشی و شیطون تر و از صبح تا شب همش در حال تکون خوردنو گلد زدنی .مامانی هم ذوق میکنه وقتی شما تکون میخوری و دستمو میزارم رو شکمم ضربه هاتو واضح احساس میکنمو قند تو دلم اب میشه.
وای اگه یکی دو ساعت خدای نکرده تکون نخوری از غصه میمیرم و نمیدونی چه استرسی میکشم و شروع به بغض کردن میکنمهزار جور فکر و خیال بد میاد تو ذهنم , همش باهات حرف میزنم و نازو نوازشت میکنم تا شاید دلت به حال مامان بسوزه و یه تکونی به خودت بدی که اون وقت حتی یه ضربه کوچیکتم منو کلی ذوق زده میکنه و کلی خوشحال میشم و هزار بار خدا رو شکر میکنم.خواهش میکنم مامانو نگران نکن تا میتونی شیطونی کن تا من خیالم از سلامتیت راحت باشه.
الان شما 25 هفته و 4 روزه که تو دل مامانی قشنگم.
من هم از اول حاملگی تا الان 7 کیلو چاقتر شدم.که البته تو جدول اضافه وزن که دیدم تاالان وزن اضافه کردنم طبیعی بوده خدا کنه خیلی بیش از حد چاق نشم تو این مدت باقی مونده.
فردا میرم پیش خانم دکتر تا برام یه سونوی 3 بعدی بنویسه تا خیالم هم از سلامت شما و هم از جنسیتت تا حدی راحت بشه و با خیال راحتتر برم و بقیه خریدامو انجام بدم.
اخه میدونی مامانی, چند نفر رو میشناسم که جنسیت نینی شون بعد 5 ماهگی عوض شده
البته برای من و بابایی اصلا مهم نیست که شما دختر باشی یا پسر.فقط سلامت شما برای ما مهمه.
ولی مهم اینکه باید بدونیم وسیله هاتو پسرونه بخریم یا دخترونه؟؟
خب البته ما یه سری چیزا رو پسرونه خریدیم ولی اشکال نداره اگه دخمل هم باشی همونا رو برات استفاده میکنیم.
حالا دو تاخبر!
دیروز سالگرد یکی شدن مامان بابا بود.29 مهر سال 90 من و بابایی بعد از ظهر یک روز افتابی(برعکس دیروز که هوا ابری بود و بارون تندی میبارید) ساعت 3:15
عقد کردیمو با هم یکی شدیم.بابایی به دلیل مشغله کاری یادش نبود به من تبریک بگه ولی من صبح بعد از اینکه بابا رفت اداره بهش اس ام اس دادم و تبریک گفتم.البته بابا سامان میگفت یادش بود ولی سرش شلوغ بوده نتونسته زنگ بزنه.ولی اشکال نداره من به دل نگرفتم و میبخشمش.
هفته پیش دو شنبه که عید غدیر بود تولد بردیا کوچولو (پسر دایی صمد شما)بود که دوساله شد و یه جشن کوچیک خونوادگی گرفتن و من و بابایی هم دعوت کردن, خیلی هم خوش گذشت
بردیا جان عشق عمه ایشالا همیشه شادو سلامت باشی کنار مامان و بابا.
شایلین و بردیا انقد شیطونی کردن که نزاشتن یه عکس درست و حسابی ازشون بگیریم
ولی من همون اول که رسیدیم خونشون یه عکس از دوتایی شون گرفتم و اون میزارم برات
5 شنبه همون هفته هم تولد شالین دختر خاله مهتاب بود که خیییلی خوش گذشت,کلی منو بابایی رقصیدیم. من کلی فیلم گرفتم ولی موقع کیک بریدن شارژدوربینم تموم شد و نتونستم عکس و فیلم بگیرم
در کل او دو روز خیلی خوش گذشت.وای مامانی کی میشه شما هم به دنیا بیای و با شیرین کاری هات مامان بابا رو ذوق زده کنی هی ما قربون صدقه ات بریم.
البته دیگه چیری نمونده 14 هفته و چند روز دیگه تو بغلمی عقشم و من بی صبرانه منتظر اون روزم.دووووووست دارم خیلی زیاد.